قلبهای شکسته
چه کشیده ام زهجرت که کسی خبر ندارد
چه کنم که سوز و سازم به کسی اثر ندارد
می ترسم از جدایی روزگار.
می ترسم از سکوت و تنهایی ؛
از اینکه خاطره ی روزهای با تو بودن را به دوش کشم !
می ترسم با دست خود ، دست و پایم را به زنجیر کشم
و در سرزمین غریب بی تو با دلی شکسته به انتظار روزها بنشینم
و آه کشم چه کنم؟ به چه مشغول کنم ،
دیده و دل را که مدام دل ، تو را می طلبد و دیده ، تو را می خواهد.
پروردگارا!
از آینه ها بخواه که با من مهربان شوند !
از آینه ها بخواه که غبار گناه را از چهره من برگیرند.
ای نازنین ترین عشق !
مقصود دل های غمگین و قلب های شکسته !
در این شب غمناک ،
در این سیاهی محض با تمام احساس ناچیزم تو را با زبان زاری و شرمساری طلب می کنم.
منت بگذار و بنده خویشم بخوان !
نازنینا !
وقتی دلم تنها می شود ،
وقتی قصه ها مثل سنگ از آسمان تاریک دلم خیال باریدن دارند فقط با ذکر نام توست که
به ساحل آرام زندگی می رسم.
پروردگارا !
دوست دارم دست های بی نصیب و گناهکارم را به سوی تو دراز کنم.
یقین دارم که دست های ناتوانم را به گرمی خواهی فشرد
زیرا قناری ها و شب بوها به من گفته اند که تو همه را دوست داری و بندگان زار و گناهکار را از بارگاه کبریایی ات نمی رانی !
من چشم به راه مغفرت و عنایتت می مانم تا همیشه دنیا.
چون عاشقی که هیچ گاه از معشوق خویش چشم برنمی دارد.
آنگونه که سر بر کویت می مالم ... تا همیشه ی دنیا ... تا همیشه ی عشق ... تا همیشه بودن.